Dr.javanroodi case report



فلجي کشمند ناقص  Bovine spastic paresis


 


 



 




فلجي کشمند ناقص گاوسانان(BSP) بيماري عصبي  عضلاني پيشرونده اي است که با انقباضات کشمند يک يا چند عضله از پاهاي خلفي و يا پشت  در گاو ايستاده مشخص مي گردد. باستثناء چند نژاد بويژه بلژين بلو و روماگنولا، عضله سه سرپا عموماً درگير بوده ، با فلجي کشمند موجب مي شود تا دام بطور تکراري پاي درگير را در سمت دمي بکشد.


فلجي کشمند ناقص گاوسانان براي اولين بار توسط پروفوسور جزف هاموير در سال 1922 مورد توصيف قرار گرفته و بعنوان يک بيماري ارثي  نشات گرفته از گاونر فريزين شرقي گزارش گرديد(گوتز 1932). در سال 1392 گوتز اصطلاح فلجي کشمند ناقص را براي توصيف اختلال انقباضي عضلاني ارائه نمود. متعاقباً اين حالت  در بسياري از نژادهاي گاوي در سراسر جهان نيز گزارش شد. همچنين فلجي کشمند ناقص بطور نادر نيز در بزها مشاهده گرديده(باکر و همکاران 1989).


وضعيت فيزيکي دامهاي مبتلا به دليل درد مستمر و استرس برخاسته از گرفتگي و انقباض عضلاني به سرعت وخيم مي شود. در اين وضعيت انجام درمان ضرورت مي يابد.نخستين درمان پيشنهاد شده قطع تاندون عضلات دچار گرفتگي بود(گوتز 1932). اين شگرد بعدا به منظور اجتناب ازبيش خميدگي مفصل ساقي مچ پايي(هوک) تغيير يافت(پاواکس و همکاران 1985)  . دي مور و همکاران در سال 1964 قطع عصبي انتخابي شاخه هاي عصب درشت ني را که عضله سه سر پا را تعصيب مي نمود ، مبتني بر فنآوري قطع عصب عضله سه سر ساق پاي انسان نوآوري نمود. بيجليولد در سال 1973 استفاده از شيوه قطع کامل عصب درشت ني را پيشنهاد نمود .


اختلالات گروه هاي عضلاني ديگر غير از سه سر پا  ممکن است در فلجي کشمند ناقص دخيل باشند. دنيستون و همکاران در سال 1968 براي نخستين بار نشان دادند که گروههاي عضلاني متعددي در اين اختلال دخيل هستند؛امروزه اين امر در چندين نژاد از گاوها اثبات شده و عموماً تحت عنوان فلجي کشمند ناقص گاوسانان با تظاهر مرکب عنوان مي شود(ورتين تن 2006). فلجي کشمند ناقص که در آن تنها عضله چهارسر راني دخيل است در گاو بلژين بلو و روماگنول مورد توصيف واقع شده. بر اساس داده ها درمان  جراحي مناسبي براي فلجي کشمند ناقص ناشي از عضلاتي ديگري به غير از  سه سر پا موجود نيست. 


اگر چه پژوهشها تا اندازه اي روشني بخش سبب شناسي آسيبي اين اختلا بوده اند بخش زيادي از آن هنوز مانده تا آشکار گردد. در فصل حاضر شناخت رايج از وضعيت بيماري مرور شده و نواحي نامعين آن مشخص مي شود. 


 


تظاهر باليني


فلجي کشمند ناقص گاوسانان عموماً همراه با انقباضات مکرر عضله سه سر پا است  اگر چه اختلال مي تواند از ديگر گروههاي عضلاني همچون چهار سر راني، يا ترکيبي از عضلات پاي خلفي نشات گرفته باشد(تواتي و همکاران 2003). معمولا دام زمين گير اختلالات باليني آشکاري را نشان نداده اما انقباضات کشمند به محض برخاستن دام  يا در تقلاي به برخاستن قابل روئيت مي شوند(کيت 1981؛ هارپر 1993؛توآتي و همکاران 2003؛ ورتنتين 2006). سني که درآن نشانه هاي باليني ظاهر مي شود از 1 روزه تا 3 سالگي متغيير است (ولمينک و همکاران 2000؛ توآتي و همکاران 2003). اساساً نشانه هاي باليني کم نمود بوده اما درطي زمان بطور پيشرونده بدتر مي شوند. درگيري يک طرفي و دوطرفي پاهاي خلفي ممکن مي باشد. (توآتي و همکاران  2003) 


 




 


فلجي کشمند ناقص گاو سانان ناشي از عضله سه سر پا


 عضله سه سر پا  خم کننده مفصل راني درشت ني (استايفل) و باز کننده اصلي مفصل زانويي (هوک) مي باشد (تصوير 1).



 


اين عضله توسط عصب درشت ني تعصيب مي شود(بارون 2000). فلجي کشمند ناقص عضله سه سر پا  (BSP-G) با افزايش زاويه درشت ني مچ پايي و پاي خلفي که بطور دمي کشيده شده مشخص مي گردد. پشت دام غالباً قوس داشته و سر دم مي تواند بلند باشد(کيت 1981؛ هارپر 1993). 


زماني که عضله بطور يک طرفه درگير است گوساله بر روي سمت درگيرنشده ايستاده در حالي که پنجه پاي کشيده شده سمت مقابل به زمين نمي خورد. چنانکه پاي درگير در هر گام با گرفتگي به سمت دمي کشيده مي شود  دام به دشواري قدم مي زند. زماني که درگيري دوطرفي است حيوان در هر دو پاي خلفي کشيدگي بارزي نشان داده و مستمراً وزن را جابجا مي کند. در ملامسه کشمندي عضله سه سر پا افزايش داشته و وتر عضله ممکن است آشکار شود. همچنانکه بيماري پيشرفت مي نمايد و شدت آسيب ها افزايش مي يابد ، گاوهاي مبتلا از ايستان بازمي مانند. در موارد مزمن بيماري عضله دوسرسريني تحليل يافته و استخوان پاشنه طرحي نو يافته بطوري که بدليل تکرار کشش عضلاني ميل شيب گيري به سمت درشت ني را دارد(کيت 1981). رو وخشه(اپيفيز) استخوان پاشنه ممکن است متورم  و نامنظم شود(فردريک و وانت هوفت 1962).     


براي دريافت مقاله کامل کليک فرماييد.


 


مقاله کامل با برگردان انگليسي


 




Bovine spastic paresis


 


 



•سگ ماده پيت بول يک ساله  با وزن 20.6 کيلوگرم  که در 6 ماهگي خريداري شده  . حيوان دچار کاهش وزن بوده داراي کراتوژکتيويت ودو هفته مي باشد که مبتلا به خونريزي از بيني است . ريزش مو در نواحي از بدن به همراه پوسته پوسته شدن شديد ديده مي شود . اين پوسته بستن در ناحيه پوزه و پيرامون چشمها نيز وجود دارد. در کنار ضايعات فوق در بخش خارجي  گوش جراحتي نسبي، تورم غدد لنفاوي پيش کتفي و پيش زانويي ، ناخن چنگالي شدن و تورم طحالي کبدي وجود دارد. يافته هاي خون شناسي حاکي از وجود يک کم خوني از نوع ياخته اي-رنگينگي معمول(نورموسيتيک نومرموکروميک)، عادي بودن گويچه هاي سفيد خوني که همراه با حضور منوسيتها فعال و لنفوسيتهاي بازفعال(واکنش گر) است. سطح کراتيني و اوره نيز بالا مي باشد.


  


نشانه هاي باليني و شواهد آزمايشگاهي با کدام يک از موارد زير سازگاري دارد؟




1- لپتو اسپيروز




2- ليشمانيوز




3- ديستمپر 




4- ارليشيوز


 


پاسخ را مي توانيد در مجموعه Powerpoint  زير  مشاهده فرماييد.



 


•بزغاله نر 45 روزه اي براي معاينه به کلينک ارجاع داده شده. در تاريخچه بيمار افزايش تورم در ناحيه پيشين کيسه بيضه وجود دارد.


•در معاينه باليني بزغاله دماي بدن عادي است، تپش هاي قلبي از نظر تعداد و الگو عادي است. سرعت تنفسي در حد معمول مي باشد.


• کيسه اي مملو از مايع در ناحيه بطني بخش پيشآبراهي آلت تناسلي ديده مي شود (شکل a) و ادرار از حشفه و زائده پيشآبراهي مي چکد. ملامسه کيسه فوق نشت زير جلدي ادرار را نشان مي دهد. تنها مقدار کمي ادرار از منفذ پيشآبراهي خارجي تخليه مي گردد.


 


نماي خلفي  


•نمونه برداري از محتويات مايع درون کيسه اي با سوزن استريل  حاکي از وجود مايعي با مشخصات فيزيکي و شيميايي ادرار است. ارزيابي هاي فراصوتي(اولتراسونوگرافي) از دام جهت بررسي کليه ها انجام گرديد. هر دو کليه وضعيت معمولي دارند(تصوير زير). مثانه نيز مورد ارزيابي واقع شد که مملو از مايع بود (تصويرb).نمونه خوني به منظور شمارش کامل ياخته هاي خوني(CBC) اخذ شد ودرنتايج آزمايشگاهي مقادير بدست آمده در حد معمول فيزيولوژيک مي باشد(جدول نتايج). تجزيه ادرار نيز انجام که درحد معمول مي باشد. هيچ نوع نقص مادرزادي ديگري همچون نهان خايگي، دوجنسيتي مشخص نگرديد.  


 


تصاوير اولتراسوند


 


کيسه مملو از ادرار


 


نتايج آزمايشگاهي


1- تشخيص اوليه شما در مورد اين ناهنجاري چيست؟


2-ارزيابي شما بر مبناي نتايج آزمايشگاهي چيست؟ 


3- پيشنهاد شما براي اصلاح وضع موجود چيست؟


 


تشخيص  نهايي و اقدامات لازم  در فايل Powerponit زير ارائه شده  با کليک بروي آن دانلود نماييد. 


براي دريافت فايل کليک فرماييد


فلجي کشمند ناقص  Bovine spastic paresis


 


 



 




فلجي کشمند ناقص گاوسانان(BSP) بيماري عصبي  عضلاني پيشرونده اي است که با انقباضات کشمند يک يا چند عضله از پاهاي خلفي و يا پشت  در گاو ايستاده مشخص مي گردد. باستثناء چند نژاد بويژه بلژين بلو و روماگنولا، عضله سه سرپا عموماً درگير بوده ، با فلجي کشمند موجب مي شود تا دام بطور تکراري پاي درگير را در سمت دمي بکشد.


فلجي کشمند ناقص گاوسانان براي اولين بار توسط پروفسور جزف هاموير در سال 1922 مورد توصيف قرار گرفته و بعنوان يک بيماري ارثي  نشات گرفته از گاونر فريزين شرقي گزارش گرديد(گوتز 1932). در سال 1392 گوتز اصطلاح فلجي کشمند ناقص را براي توصيف اختلال انقباضي عضلاني ارائه نمود. متعاقباً اين حالت  در بسياري از نژادهاي گاوي در سراسر جهان نيز گزارش شد. همچنين فلجي کشمند ناقص بطور نادر نيز در بزها مشاهده گرديده(باکر و همکاران 1989).


وضعيت فيزيکي دامهاي مبتلا به دليل درد مستمر و استرس برخاسته از گرفتگي و انقباض عضلاني به سرعت وخيم مي شود. در اين وضعيت انجام درمان ضرورت مي يابد.نخستين درمان پيشنهاد شده قطع تاندون عضلات دچار گرفتگي بود(گوتز 1932). اين شگرد بعدا به منظور اجتناب ازبيش خميدگي مفصل ساقي مچ پايي(هوک) تغيير يافت(پاواکس و همکاران 1985)  . دي مور و همکاران در سال 1964 قطع عصبي انتخابي شاخه هاي عصب درشت ني را که عضله سه سر پا را تعصيب مي نمود ، مبتني بر فنآوري قطع عصب عضله سه سر ساق پاي انسان نوآوري نمود. بيجليولد در سال 1973 استفاده از شيوه قطع کامل عصب درشت ني را پيشنهاد نمود .


اختلالات گروه هاي عضلاني ديگر غير از سه سر پا  ممکن است در فلجي کشمند ناقص دخيل باشند. دنيستون و همکاران در سال 1968 براي نخستين بار نشان دادند که گروههاي عضلاني متعددي در اين اختلال دخيل هستند؛امروزه اين امر در چندين نژاد از گاوها اثبات شده و عموماً تحت عنوان فلجي کشمند ناقص گاوسانان با تظاهر مرکب عنوان مي شود(ورتين تن 2006). فلجي کشمند ناقص که در آن تنها عضله چهارسر راني دخيل است در گاو بلژين بلو و روماگنول مورد توصيف واقع شده. بر اساس داده ها درمان  جراحي مناسبي براي فلجي کشمند ناقص ناشي از عضلاتي ديگري به غير از  سه سر پا موجود نيست. 


اگر چه پژوهشها تا اندازه اي روشني بخش سبب شناسي آسيبي اين اختلا بوده اند بخش زيادي از آن هنوز مانده تا آشکار گردد. در فصل حاضر شناخت رايج از وضعيت بيماري مرور شده و نواحي نامعين آن مشخص مي شود. 


 


تظاهر باليني


فلجي کشمند ناقص گاوسانان عموماً همراه با انقباضات مکرر عضله سه سر پا است  اگر چه اختلال مي تواند از ديگر گروههاي عضلاني همچون چهار سر راني، يا ترکيبي از عضلات پاي خلفي نشات گرفته باشد(تواتي و همکاران 2003). معمولا دام زمين گير اختلالات باليني آشکاري را نشان نداده اما انقباضات کشمند به محض برخاستن دام  يا در تقلاي به برخاستن قابل روئيت مي شوند(کيت 1981؛ هارپر 1993؛توآتي و همکاران 2003؛ ورتنتين 2006). سني که درآن نشانه هاي باليني ظاهر مي شود از 1 روزه تا 3 سالگي متغيير است (ولمينک و همکاران 2000؛ توآتي و همکاران 2003). اساساً نشانه هاي باليني کم نمود بوده اما درطي زمان بطور پيشرونده بدتر مي شوند. درگيري يک طرفي و دوطرفي پاهاي خلفي ممکن مي باشد. (توآتي و همکاران  2003) 


 




 


فلجي کشمند ناقص گاو سانان ناشي از عضله سه سر پا


 عضله سه سر پا  خم کننده مفصل راني درشت ني (استايفل) و باز کننده اصلي مفصل زانويي (هوک) مي باشد (تصوير 1).



 


اين عضله توسط عصب درشت ني تعصيب مي شود(بارون 2000). فلجي کشمند ناقص عضله سه سر پا  (BSP-G) با افزايش زاويه درشت ني مچ پايي و پاي خلفي که بطور دمي کشيده شده مشخص مي گردد. پشت دام غالباً قوس داشته و سر دم مي تواند بلند باشد(کيت 1981؛ هارپر 1993). 


زماني که عضله بطور يک طرفه درگير است گوساله بر روي سمت درگيرنشده ايستاده در حالي که پنجه پاي کشيده شده سمت مقابل به زمين نمي خورد. چنانکه پاي درگير در هر گام با گرفتگي به سمت دمي کشيده مي شود  دام به دشواري قدم مي زند. زماني که درگيري دوطرفي است حيوان در هر دو پاي خلفي کشيدگي بارزي نشان داده و مستمراً وزن را جابجا مي کند. در ملامسه کشمندي عضله سه سر پا افزايش داشته و وتر عضله ممکن است آشکار شود. همچنانکه بيماري پيشرفت مي نمايد و شدت آسيب ها افزايش مي يابد ، گاوهاي مبتلا از ايستان بازمي مانند. در موارد مزمن بيماري عضله دوسرسريني تحليل يافته و استخوان پاشنه طرحي نو يافته بطوري که بدليل تکرار کشش عضلاني ميل شيب گيري به سمت درشت ني را دارد(کيت 1981). رو وخشه(اپيفيز) استخوان پاشنه ممکن است متورم  و نامنظم شود(فردريک و وانت هوفت 1962).     


براي دريافت مقاله کامل کليک فرماييد.


 


مقاله کامل با برگردان انگليسي


 




Bovine spastic paresis


 


 



 


 


ليشمانيوز در سگ و گربه


 




بيماري ليشمانيوز در سگ و گربه توسط انگل تک ياخته ليشمانيا اينفانتوم(مترادف ليشمانيا شاگاز) (Leishmania infantum (Leishmania chagasi)) ايجاد مي شود. بيماردر بيش از 70 کشور در سراسر جهان بومي شده است که از جمله عبارتند ازحوضه درياي مديترانه، پرتغال، آمريکاي لاتين و جنوب آسيا. با اين حال، ليشمانيوز سگ سانا  همچنان يک نگراني مهم در کشورهاي غيربومي از نظر بيماري است که ورود بيماري در آن مشکلاتي به لحاظ  دامپزشکي و بهداشت عمومي ايجاد مي نمايد.  سگ ها اصلي ترين مخزن حيواني براي ليشمانيوز احشائي در انسان بوده و بيماري در افرادي که درمان نشده اند معمولا  کشنده است.


سگ هاي حساس عموماً هر دوشکل احشايي و پوستي بيماري را نشان مي دهند و در صورت عدم درمان به طور کلي به علت پيشرفت شديد بيماري کليوي تلف شده يا حذف مي شوند.




گربه ها گونه ميزبان نسبتاً مقاومي به بيماري محسوب مي شوند ، اما  مطالعات متعددي در دهه گذشته نشان داده که ليشمانيوز گربه سانان در مناطقي که بيماري در سگها بروز مي نمايد نسبتاً شايع است.


ليشمانيوز گربه سانان اغلب کم اهميت تلقي شده چرا که بيماري باليني ناشي از ليشمانيا اينفانتوم در گربه ها نادر بوده و گربه هاي عموماً گونه هاي ميزبان نسبتاً مقاومي در برابر بيماري محسوب مي شوند.  با اين حال، عفونت هاي تحت باليني گربه سانان در مناطقي که بيمار در سگها بومي شده عموماً وجود دارد.  ميزان شيوع آلودگي در گربه سانان بر مبناي بررسي هاي سرم شناسي و يا ملکول بنيان از 0 تا بيش از 60 درصد گسترده است.  




پشه خاکي ها قادرند انگل را از گربه ها دريافت نمايند ، بنابر اين گربه ها ممکن است به عنوان يک مخزن ثانويه عمل کنند. ضايعات پوستي همچون گرهک هاي جلدي ، زخم و دلمه در گربه سانان غالب بوده و اغلب بر روي سر ، بيني  و لبها يا بر روي بخشهاي انتهايي پاها قرار مي گيرند.   در حال حاضر هيچ گواه مستدلي در مورد بهترين گزينه هاي درماني براي بيمار در گربه سانان وجود ندارد،اما بخش عمده اي از موارد ابتلاء به بيماري تنها با آلوپورينول(allopurinol) با درجات متنوعي از بهبودي درمان شده اند. پيش آگهي بيماري از خوب تا ضعيف متغييربوده و انتشار آماستيگوتهاي ليشمانيا به طحال، گره هاي لنفاوي، کبد و دستگاه گوارش غالباً همراه با زوال باليني و مرگ بوده . هيچ واکسني بر عليه ليشمانيا در گربه ها نداشته و تنها تمهيد   پيشگيرانه استفاده از ه کشهاي موضعي است. متأسفانه اغلب پريتروئيد ها(pyrethroids) در گربه ها به علت سميت آنها در گونه فوق غير قابل استفاده مي باشند.


 


براي دريافت متن کامل مقاله و ترجمه انگليسي بر روي متن تصويري زير کليک فرماييد.


 



 


 


 


 



 




بسمه تعالي


پيشکسوتان دامپزشکي را فراموش نکنيم.


فعاليت در حرفه دامپزشکي نه به لحاظ نظري  بلکه به جهت عملي و کاربردي محدوده مفيد، معين و تعريف شده اي دارد که اين گستره زماني بسته به شاخه فعاليت مي تواند متفاوت باشد. صرف نظر از اين محدوديت نکته قابل تامل ديگر بينش فعالان اين عرصه و نگاه ثانويه به هويت و ماهيت حرفه است که خود متاثر از فرهنگ و شاخص هاي دامپروي رايج در کشور ما است. اين بينش  در مقايسه با ديگر فعاليت هاي اجتماعي به حرفه دامپزشکي ظاهري خاص مي بخشد . با توجه به اين سيماي ويژه عملاً حضور با اطمينان و پايدار در اين عرصه فعاليت با تحمل سختي هاي بسياري ميسر مي گردد و سبب مي شود که دامپزشکان و بخصوص درمانگران شخصيت هاي بالقوه و بالفعل پرتواني باشند که از پس تمامي ناملايمات و دشواري هاي فوق برآيند. از اين جهت است که پيشکسوتان دامپزشک شخصيت هاي پروجودي هستند که جاي دارد از ايشان که تا کنون با تحمل تمامي مشکلات، با از خود و زندگي خود مايه گذاشتن، در صدد ترقي و تعالي حرفه بوده اند به نيکوئي ياد شود. اين بزرگواران بر سر عهد و وظايف خود ايستاده اند ، اکنون نوبت ما است که براي نکو داشت و بزرگداشت وجود اين سروران قدم برداريم ، چرا که اگر قصد تکيه زدن بر جاي اين بزرگان را داريم بايستي شايسته چنين جايگاهي باشيم و قدم اول در اثبات اين شايستگي ارج نهادن به مقام ارزنده پيشکسوتان سرفراز دامپزشکي است.    


اساساً اعتبار هر حرفه اي داراي مباني مادي و معنوي خاص خود است.بطور عام در تمامي حوزه هاي فعاليت مدني و اجتماعي داشتن هويت و باوري بر اصالت و پرمايگي حرفه اي از بديهي ترين و اساسي ترين ارکان معنوي محسوب مي شود. در اين بين اصلي ترين مولفه که تجلي هويت و پرمايگي يک حرفه است، جايگاه و ميزان ارجمندي و اعتبار پيشکسوتان آن حوزه فعاليت اجتماعي است. در حرفه اي که پيشکسوتان آن فراموش شده و در گوشه اي بدور از جامعه و بدون بهره گيري از تجربيات گرانبهاي ايشان فرسوده مي شوند، نمي توان هويتي را بر آن حرفه مرتبط نمود. زيرا هويت رابطه اي تنگاتنگ با گذشته دارد و گذشته حرفه اي خالي از حضور فعال و پرتلاش پيشکسوتان ما قابل تصور نيست. در يک جامعه مدني و مترقي که روند تعالي در آن همواره رو به پيش است بهره گيري از پتانسيل هاي بالقوه اي که زماني بالفعل کارآمد بوده اند، به ورطه فراموشي سپرده نمي شود. خصوصاً در حرفه دامپزشکي که به لحاظ عملي دانشي تجربي است ،نکات عملي و کاربردي بسياري وجود دارد که در هيچ کتابي نمي توان به آن دست يافت. لذا شايسته است از اين گنجينه هاي خود به درستي حراست و پاسداري نمائيم. چرا که قدر زر را بايستي زرگر بداند اگر در حرفه خود زرگر خوبي هستيم بايستي آن را ثابت نمائيم.


لازمه تعالي و ترقي هر جامعه مدني نخست الگو سازي و الگو پذيري است. جمعيتي که الگوي معيني براي تحقق اهدافش ندارد، برنامه خاصي هم براي رسيدن به اهدافش نخواهد داشت.بي شک در اين الگو سازي نخستين معيار و ملاک پيشکسوتان ما هستند.  ترسيم مسير گذر از مبداء به مقصد صرفه نظر از ابزارکاري ،نيازمند داشتن  نگرشي به هويت خود و ماهيت اين گذر است. جامعه اي که نه به هويت خود و نه به ضرورت اين گذر باوري ندارد عاجزاز ترسيم مسيري براي اين گذر است. پيشکسوتان هر حرفه اي در واقع تجلي عيني هويت آن حرفه هستند و بايستي به منظور به تعالي رساندن آن حرفه نخست اين گنجينه هاي سرشار از تجربه را  شناخت و به آن ارج نهاد. بطور منطقي براي گذر از مسيري نامعلوم و ناشناخته و داشتن اميد رسيدن به مقصد،عاقلانه است تا خود را بيمه نمود. پيشکسوتان ما در حقيقت تجلي عيني بيمه گري هستند که هر چه اين عينيت باشکوه تر و پر جلوه تر باشد ، اميد ما به ادامه راه نيز بيشتر خواهد بود. در حرفه اي که پيشکسوتان آن خوار و ذليل و فراموش شده اند ، پيش قرآولانش به چه اميدي در آن راه قدم بردارند.  آري پيشکسوتان ما با تجربه هاي خود مجموعه کاملي از راهکار ها و اصول کلي حاکم بر جامعه بوده که بايستي در شرايط نوين از تجربيات ايشان متناسب با  وضعيت موجود بهره جست. واقعيتي انکار ناپذيري است که ما شاگردان حرفه اي اين پيشکسوتان بزرگوار هستيم.


هيچ کس در پيش خود چيزي نشد ،


هيچ آهن خنجر تيزي نشد،


هيچ حلوايي نشد استاد کار،


تا که شاگرد شکرريزي نشد.


از اين رو من بعنوان يک تحصيل کرده رشته دامپزشکي به جرات مي توان بگويم دامپزشکم چون در سايه پيشکسوتان عالي مقامي کسب تجربه نموده ام. لذا بيآيد تا دير نشده يادي از سروران گرانقدر و گرانمايه خود نمائيم.


 گربخواهي که بجوئي دلم امروز بجوي ؛ ورنه بسيار بجويي و نيابي بازهم




 


 


 


Equine Sinus Cysts



کيست هاي سينوسي  در اسب سانان


کره تروبرد يک ساله اي که داراي تورم بزرگي بر روي ناحيه سمت چپ صورتش بود به درمانگاه مراجعه نموده. کره هشيار و بخودي خود خوب مي باشد، اما جريان هوا از طريق بيني سمت چپ کاهش يافته. معاينات اوليه تظاهر باليني آشکاري از ضربه پيرامون ناحيه متورم  را نشان نمي دهد و معاينه دهاني حاکي از اختلال بارزي درطاقگان دنداني زير ناحيه متورم نيست. اين اسب يکساله ابتداعاً بطور علامت درمان تحت درمان پادزيستي و ضد التهابي قرار داشته. اين درمان ها تاثير اندکي در رفع مشکل داشته اند، و به هر حال قبل توجه است که تورم موجود بزرگتر شده و چشم اسب شروع به ترشح نموده. تورم در سمتي از صورت که فاقد ترشحي بيني درآن سمت است معمولاً توسط آبسه هاي ريشه دنداني  دو دندان آسياي اول ايجاد مي شوند.  دودندان آسياي اولي در مقابل سينوسها بوده و بنابر اين در صورت عفونت صرف نظر از تخليه به درون سينوسها و سپس بيني موجب تورم استخوان مي شوند. ترم در اين مورد خيلي دورتر در عقب  دودندان آسياي اول مي باشد. عفونت سينوس معمولاً موجب بروز ترشح (بد بو) شده و ما بطور معمول تورمي  نمي بينيم مگر اينکه مجراي تخليه مسدود شده باشد. در اين مورد بخصوص مي توان انسداد سينوس عفوني  يا چيزي بيشتر غير معمول  مانند کيست سينوس مجاور بيني ، خونريزي در استخوان غربالي بيني  يا حتي يک تومور را مسبب دانست.     



 


 


 


ارزيابي اندوسکوپي مجاري بيني نشان داد که مجاري فوق بويژه به جهت تورم سينوسي باريک شده معبر عبوري بيني را به سمت داخل منحرف نموده اند. تصوير برداري نشان داد که ريشه دنداني سالم بوده اما ناحيه سينوس مملواز بافت نرم مات در مقايسه با نواحي گازي تيره است. اين نواحي نشانگر خطوط مايعي که معمولاً در موارد عفونت هاي سينوسي ديده مي شوند نيستند. ظاهر تصوير آنچه را که ما از آن بعنوان جلوه زمينه شيشه اي مي ناميم نشان مي دهد. پيرا خطي کروي نيز در سينوس و بر روي نماي فوق ديده مي شود. همچنين ظاهري مجووف(چند حفره اي ) در درون سينوس وجود داشته و کژديسي هايي در صدف بيني ديده مي شود. 



 



نشانه هاي فوق با توجه به سن اسب  و تظاهر تورم صورت ما را بسيار به کيست مجاور سينوسي بيني  مشکوک مي نمايد. سوزني در موضع متورم فرو کرده که با خروج مايعي زرد رنک همراه است. اين مايع چرک نبوده و موافق با تشخيص کيست سينوسي است.  


 


 


معلوم نيست که چه عاملي سبب اين کيست مجاور بيني شده اما تصور مي شود که ضربه وارده به لايه هاي مخاطي تنفسي در سينوسها مي تواند موجب شروع روند تشکيل کيست گردد.


جراحي تنها پيشنهاد براي درمان بيماري است. درصورت اغماز از درمان، کيست سبب شروع روند اشغال فضاي بيشترو بروز مشکل در حفره بيني خواهد شد  و همچنين بر چشم و اعصاب مجاور آن تاثير خواهد گذاشت.


جراحي در حالت آرام بخشي ايستاده انجام شده که خطر کمتري در مقايسه با بيهوشي عمومي کامل دارد. به اسب يک چکاننده تزريقي وصل شده بطوري که داروي آرم بخش به آهستگي در طي جراحي تجويز مي شود. سپس يک بيحس کننده تزريقي پيش از آنکه دريچه (فلپ)سينوسي ايجاد شود در زير جلد ناحيه مورد عمل تزريق مي شود، دريچه فوق ابتداعاً با برش پوستي و سپس با بکار گيري از يک اره استخواني نوساني در طول  سينوس ايجاد مي شود.  



   


 


 


 با باز شدن دريچه فوق جيب هاي چند کانوني درون سينوس آشکار مي شوند . سينوس مملو از عناصر کيستي است . اين عناصر با انگشتان و کورت جراحي تميز و زدوده مي شوند. بخش عمده کيست در درون سينوس پيشاني است وبطور کامل ساختمان سينوس هاي مجاور بيني را قطع نموده . 



 


مته گذاري سوراخ سينوس پيشاني انجام شده تا به روند تخليه کيست و همچنين ادامه روند شتشو کمک نمايد.  



 


 


درخاتمه و با حذف کيست ، کره اسب با حفره سينوي باز بزرگي در مقايسه با حفرات منقسم معمولي  مواجه است.  در خصوص ممانعت از قطع اعصاب مسير سينوس بايستي دقت بعمل آيد. پس از اينکه عناصر کيستي تا جاي ممکن تميز شدند در صورت ممکن مجاري تخليه اي بين سينوس و حفره بيني  ايجاد شده همانند مجراي معمولي که توسط کسيت اشغال شده بود، تا اجازه شستشوي و تخليه پس از عمل را فراهم نمايد. باند استريلي در سينوس پيشاني قرار گرفته تا روز بعد از طريق بيني خارج شود. سپس دريچه سينوسي بسته شده و ابزار سندي شستشو و تخليه از سوراخ مته گذاري شده در پيشاني با بخيه هايي در آن جاي گذاري مي شود.   



 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


Epizootic lymphangitis


التهاب مجاري لنفي همه گير


 



 


 


مقدمه و سبب شناسي


التهاب مجاري لنفي همه گير در گروه بيماري هاي B طبقه بندي شده OIE قرار دارد که نخستين بار در سال 1873 توسط ريولتا  بعنوان عفونت موضعي اسبها ، قاطر و الاغ توصيف شده و توسط قارچي اصطلاحاً دوشکلي  بنام هيستوپلاسما کپسولاتوم واريته فارسينوزوم ايجاد مي شود و  بواسطه ضايعات پوستي گرهکي نکروزه شونده، التهاب ملتحمه يا بيماري تنفسي مشخص مي شود. اين قارچ بيماري زا بسيار شبيه به هيستوپلاسما کپسولاتوم دارلينگ  1906 بوده ، که عامل مسبب هيستوپلاسموزيس هم از نظرزمينه هاي بافت شناسي و هم قارچ  شناسي است،  ولي به لحاظ باليني بيماري در اسب بطور متفاوتي تظاهر مي نمايد.  



 


هيستوپلاسما فارسينوزوم معمولاً در سابرو دکستروز آگار غني از گليسرول 2.5 درصد  يا آگار غذاي ريزجاندار مسبب التهاب ريوي پرده جنبي (PPLO) غني شده با دکستروز 2 درصد و گليسرول 2.5 درصد و PH=7.8 در دماي 25 درجه سانتي گراد کشت مي يابد. افزودن ترکيبات پاد ميکروبي به محيط کشت  توصيه مي شود. 


 



همه گير شناسي بيماري  


التهاب مجاري لنفاوي همه گير در بسياري از کشور هاي جنوب آفريقا بومي شده و در بخشي از آسيا شامل چين، هند، عراق  و پاکستان گزارش شده است. همه گيري هاي گسترده در اسبها در طي جنگ جهاني اول در اروپا نيز  به وقوع پيوسته است.


انتقال بيمار از طريق ضايعات پوستي ، بواسطه تماس مستقيم با مواد عفوني  همچون چرک و ترشحات بيني و چشمي و يا بطور غير مستقيم از طريق خاک آلوده اي که عامل بيماري توانسته به مدت 15 روز زنده بماند ، ابزار مهتري ،آخور غذا و آب ، و سازوبرگ اسب و پارچه هاي زخم    محقق مي گردد. تصور مي شود که  شکل التهاب ملتحمه اي بيماري  توسط مکس ها بويزه جنس موسکا و استوموکس منتشرشده و شکل ريوي بيماري بواسطه استنشاق انتشار مي يابد. 


 


نشانه هاي باليني و آسيب شناسي


بيماري بطور طبيعي در اسب سانان  ايجاد مي شود. دوره نهفته بيماري از چند هفته تا تا چند ماه گسترده است. بيماري بطور نمادين موجب بروز ضايعات گرهکي زخمي شونده پوستي  ، ابتداعاً در نقطه ورود عامل بيماري  مي شود. گرهکهاي ايجاد شده حدوداً 10 تا 20 ميلي متر قطر داشته  و با قوام سختي در طول مجاري لنفي موضعي ملتهب وپيچ خورده شبيه طناب تشکيل مي شوند(تصوير  زير).  برخي از گرهک ها زخمي شده و چرک غليظ کرمي و خونين رنگي از آنها تخليه مي گردد.   پوست سر ، گردن ، سينه  و پاهاي قدامي و خلفي غالباً در گير مي باشد. در صورت درگيري پوست ناحيه دروني  عفونت کيسه بيضه، حشفه و را نيز درگير مي نمايد. گرهک هاي احاطه کننده مفصل ممکن است به ساختار هاي  زلالي مفصل وارد شده  منجر به التهاب مفصلي ثانويه شوند.  ضايعات معمولاً پس از 2 تا 3 ماه  به خودي خود بهبود يافته ، منجر به تشکيل داغ زخمهاي ستاره اي مي شوند.  در موارد کمتري ممکن است ضايعات گرهکي در  حفرات بيني و چشم تشکيل شده و سبب التهاب بيني ، التهاي سينوسها و التهاب ملتحمه شوند. بيماري اوليه و منتشره ريوي  در اسب ها اندامهاي دروني را درگير ساخته و با  پيامد مرگ باري همراه است .  برخي از اسبها ممکن است تنها ضايعات پوستي فيبري و کلسيفيه شده اي را در محل عفونت نشان داده و تنها مي توان با روش آزمون پوستي هيستوفارسين مثبت  يا آزمون سرم شناسي آن را شناسايي نمود. به لحاظ اسيب شناسي بافتي يک واکنش گرهکي چرکي با دگر ساني ليفي (فيبرو پلازي) و غلبه ياخته هاي بيگانه خوار و غول پيگر مشهود مي باشد. مخمر هاي بيضي  تا کروي شکل در ابعاد قطري3-5 در 2.5-3.5 ميکرومتر هم بصورت برون ياخته اي و درون ياخته اي در بيگانه خوارها و ياخته هاي غول پيکري که معمولاً محاط با هاله اي در موقع رنگ آميزي با گيمسا يا هماتوکسيلين ائوزين هستند قابل شناسايي مي باشند(تصوير 13).  شکل جلينه اي (ميسليا) ندرتاً در بافت ديده مي شود. استفاده از روش PAS يا پاد تن درخشان مي تواند براي تسهيل نشان دادن عامل بيماري در مقاطع بافتي بکار رود.  


   



 


 


تشخيص بيماري و تشخيص تفريقي


تشخيص احتمالي با نشان دادن ريزجاندار در فروتي هاي ترشحي  يا مقاطع بافتي  بدست آمده از ضايعات محقق مي گردد. تاييد تشخيص  با کشت مثبت هيستوپلاسما فاريسينوزوم  يا نشان دادن قارچها با آزمون ايمونو فلورسانس مستقيم  انجام مي گردد. چندين روش ديگر به منظور تاييد تشخيص مورد استفاده و تصيف قرار گرفته است. اين روشها عبارتند از آزمون پوستي مانتوکس  با بکار گيري هيستوفارسين و تشخيص سرمي با استفاده از آزمون ايمونو فلورسانس، آزمون ترسيب خوني غير فعال  يا ELISA . پادتن هاي مقابل هيستوپلسما فارسينوزوم در هنگام   و يا پس از آغار نشانه هاي باليني ايجاد مي شوند. خرگوش، موش و خوکچه هندي بطور تجربي با استفاده از ترشحات حيوانتي که بطور طبيعي آلوده شده اند  مي توانند آلوده شوند.  التهاب مجاري لنفاوي همه گير در اسب ها بايستي بطور باليني از اسپوروتريکوزيس، التهاب مجاري لنفاوي زخمي شونده( کورينه باکتريوم پزودوتوبرکلوزيس) ،زخم هاي کم درد با سبب شناسي رودوکو اکوئي و سراجه(شکل پوستي بيماري مشمشه  بواسطه بورک هولدريا مالئي) تميز شوند .  


 


 


 


 


 


 


 


 


•يک سگ ماده نژدآميخته هيلراخته به منظور تخليه ضايعه جلدي موجود در پهلوي سمت راست حيوان با تب بينابيني ، درد ستون فقرات، فلجي نسبي پاهاي لگني و سستي عضلاني که در طي 12 ماه پيشرفت نموده به درمانگاه مراجعه نموده .در ارجاع يک سال پيش حيوان قبل از اين مراجعه جهت تخليه مجاري جلدي توسط دامپزشک قبلي اقدام به نمونه برداري جلدي و کشت اوليه شده بود. 



•ارزيابي هاي آسيب شناسي بافتي نشانگر يک التهاب کرهکي چرکي (pyogranulomatous inflammation) با التهاب عروقي شديد بوده و نتيجه کشت باکتريايي هوازي و بي هوازي نيز منفي بوده. 



•عکس برداري سينه اي حاکي از معمول بودن بافت اسفنجي ريه و عدم حضور بافت گرهکي (گرانولماي) قارچي است. ادرار از نظر آلودگي بلاستوميستي  توسط آزمون کمي ارزيابي آنزيمي ايمني ساندويجي(sandwich enzyme immunoassay) بررسي شده که نتيجه منفي بوده. 





•پنتوکسي فيلين به ميزان 22 ميلي گرم براي هر کيلو بطور خوراکي هر 8 ساعت  تا 30 روز جهت درمان التهاب عروقي(واسکوليت) تجويز که با بهبود اندکي در مجاري تراوشي پوستي همراه بوده. داروي ضد التهابي پردنيزولون به ميزان 1 ميلي گرم براي هر کيلو گرم خوراکي هر 24 ساعت موجب بهبود تب و ضايعات تراوشي جلدي شده. با کاهش ميزان مصرف پردنيزولون تا 0.25 ميلي گرم براي هر کيلو در هر 24 ساعت تب بازگشته و ترشحات شروع به خروج نمودند.



•سابقه سفر به تگزاس غربي و کاليفرنياي جنوبي وجود دارد که مربوط به 5 سال پيش مي شود. در معاينه فيزيکي سگ آرام ، هشيار ، پاسخ دهنده است ، به نظر دچار کم آبي است و مخاطات صورتي هستند، زمان پرشدن مجدد مويرگي معمول بوده و تعداد ضربات قلبي و سرعت تنفسي عادي است.   دماي راست روده اي 40 در جه سانتي گراد بوده. سگ فلجي نسبي داشته و در ملامسه ناحيه سينه اي کمري ستون فقرات نشانه هاي درد ابراز مي دارد. ضايعات پوستي شامل ريزش مو با ضخيم شدگي جلدي است و مجاري ترشحي داراي تراوشي سروزي سرخ رنگ و مخاطي چرکي  در پهلوي سمت راست هستند. يک توده زير جلدي نوساني بين دنده هاي 12 و 13 در ناحيه زير ستون مهره اي سمت چپ ملموس بود. هيچ گواهي از اختلالات شبکيه اي ، مخاطي جلدي يا درد استخوان هاي طويل وجود نداشته، و سگ از نظر عصبي وضعيت مناسبي داشت.ديگر موارد مورد بررسي معاينات باليني در محدوده هاي معمول خود بودند. 


•تاريخچه و تظاهر باليني موجود يک تشخيص تفريقي اوليه براي  درد ناحيه سينه اي کمري، تب ، مجراي تراوشي و توده زيرجلدي نوساني مبتني بر وجود جسم خارجي مهاجربا احتمال عفونت ثانويه باکتريايي را ارائه مي نمود. 


آزمايشهاي ياخته شناسي مايع بدست آمده از توده نوساني زير ستون مهره اي سمت چپ نشانگر التهابي آميخته با نوتروفيلهاي غير استحاله اي غالب  و فقدان هر  نوع ريزجانداري بود. کشت باکتريايي هوازي مايع بدست آمده از مجاري ترشحي رشد استافيلوکوکي و استرپتوکوکي (Staphylococcus pseudintermedius   و Streptococcus dysgalactiae) را در پي داشته. 



•شمارش کامل ياخته هاي خوني(CBC) نشانگر يک کم خوني ياخته اي  رنگي عادي(normocytic normochromic)  با هماتوکريت 0.35 که حد مرجع آن 0.39-0.57 است  با لويتوز خفيف مشتمل بر نوتروفيل هاي بالغ به ميزان 109×12.2  عدد در ليتر( حد مرجع 2.6-10 ×109 عدد در ليتر) بوده.  تابلوي زيست شيميايي سرمي بجز براي گلوبولين(49 گرم در دسي ليتربوده حد مرجع 22تا 35 گرم در دسي ليتر مي باشد ) که بالا بود در ديگر موارد در حد معمول است و حاکي از وجود يک پاسخ التهابي است. 


يک سيتي اسکن از ناحيه سينه و شکم  در تحت شرايط بيهوشي عمومي انجام  گرديد که نشانگر گرهک هاي ريوي  با تورم متوسط گره هاي لنفي ميان سينه اي راسي است. يک نشت متوسط تا  ليز نماي قدمي شکمي در بدنه مهره اي سينه اي 13  مشتمل بر يک روند التهاب استخواني وجود دارد. بسته هاي متعدد مايع در بافت هاي زير جلدي موجود بوده که بزرگترين آن در عضلات زير ستون مهره اي سمت چپ در سطح سيزدهمين مهره سينه اي و در بافت هاي زير جلدي مجاور مدخل لگني سمت راست ديده مي شود.                  



 


•سگ بيمار با آموکسي سيلين /اسيد کلاواولانيک (25 ميلي گرم براي هر کيلوگرم  خوراکي هر 8 ساعت ) تحت درمان  قرار گرفته تا عفونت باکتريايي ثانويه  مفروض براي وجود جسم خارجي زير جلدي مورد گمان درمان شود.به صاحب حيوان جهت انجام درمان براي 2 ماه آموزش لازمه داده شد تا لنگش ، دماي بدن و مجاري ترشحي مورد پايش قرار گيرد. در حيوان  رجعت تب، لرزش و ترشحات پوستي علارغم انجام درمان با آموکسي سيلين/ اسيد کلاواولانيک ادامه يافت. 


•همچنين حيوان دچار لنگش در پاي خلفي سمت راست شد و تورم  بافت نرم  جديدي در سطح مفصل تارس سمت راست بارز گرديد. حيوان پس از 6 ماه از تظاهر نخست بيماري به درمانگاه مراجعه نمود. يافته هاي معاينه باليني مشابه با تظاهر اوليه بيماري بعلاوه تورم تارسي سمت راست بود. 



•يک ستي اسکن مجدد از سينه و شکم گرهک هاي ريوي ايستا را نشان مي داد و نشت صفاقي گسترش يافته بود. بدنه مهره 13 سينه اي و کمري 1 ليز پيشرونده مشمول التهاب استخواني پيشرونده داشت. بسته مايع قبلي در عضله زير ستون مهره اي سمت چپ در سط مهره 13 سينه اي بزرگ تر شده بود اما بسته هاي مايع راست دمي  کاهش ابعادي داشتند. يک جسم خارجي ماندگار نامکشوف مورد گمان بوده و بخش هاي سينه اي دمي و شکم بدين منظور مورد جراحي اکتشافي قرار گرفتند.  يک برش بيضي پيرامون بخش متورم زير جلدي نوساني بر روي ناحيه راسي پهلوي چپ در مجاورت دنده 13 داده شد و بافت زير جلدي پيراموني کالبد شکافي شده تا بافت غيرعادي جدا گرديد، بطوري که برداشته شده و براي آسيب شناسي ارسال گرديد. در زير بافت متورم مجاري تراوشي متعددي  مشخص گرديد و ارتباط آن با حفره سينه اي مستند شد، اما هيچ جسم خارجي معين نگرديد. صفاق، عضلات شکم و بافت هاي زير جلدي بخيه شده و سند تخليه اي در راس پهلوي چپ قرار داده شد. پوست با استفاده از گيره هاي بسته شد. 


•آسيب شناسي بافتي بافت شکم بطور بارز نشانگر يک التهاب جلدي گرانولمايي چرکي موضعي با تهاجم لنفوسيتي و ياخته هاي پلاسمايي  و آماس بافت همبندي با مجاري ترشحي و هاگچه هاي  قارچي درون ضايعه است. هاگچه هاي قارچي ساختاري مدور داشته  با قطري در حدود 30-40 ميکرومتر و ضخامت 2 ميکرومتري  با ديواره هاي سلولي بازوفيلي کم رنگ  و  عناصر مرکزي اسيدي بازي دوست کم رنگ بي شکل ناهمسان که حاوي گردکچه هاي (spherule) کوکسيديوايدو ايميتيس هستند (تصوير ). يافته هاي فوق داراي مطابقت با تشخيص کوکسيديوايدو ميکوز منتشره  با درگيري جلدي، مهره اي  و ريوي دارند. 



 


متن کانل مقاله شامل تشخيص، درمان، پايش و کنترل بيماري


در قالب Powe Point را  با کليک برروي نماد زير دريافت فرماييد.


 




 




عفونت توام  تريکوموناس فتوس و  ژيارديا دئودناليس در دو گربه مبتلا به اسهال مزمن.


 


 


Coinfection with Tritrichomonas foetus and Giardia duodenalis in Two Cats with Chronic Diarrhea 


 


 


تظاهر بيماري 


دو گربه ماده مين  هم توله شش ماهه توسط يک دامپزشک تحت معاينه قرار داشته اند بطوري که يکي از آنها تاريخچه اي سه ماه از اسهال متعفن آبکي داشته .  تشخيص قبلي بدنبال تجزيه تحليل مدفوعي در هر دو گربه يک عفونت آسکاريسي پايدار را نشان داده و حيوانها توسط درمانگر با ميلبي مايسين اوکسيم  و پرازي کوآنتل (به ترتيب 2 ميلي گرم براي هر کيلوگرم و 5 ميلي گرم براي هر کيلوگرم ، خوراکي  تک دوز )تحت درمان قرار گرفته اند . بدليل تداوم اسهال  در گربه مبتلا تجزيه و تحليل مدفوع به منظور تعيين تاثير گذاري در مان بر عليه آسکاريس و آلودگي با ژيارديا  تکرار شده . نتيجه آزمايش در گربه براي آنتي ژن مدفوعي ژيارديا مثبت بود(IDEXX SNAP_ Giardia Test) و تحت درمان فنبندازول (50 ميلي گرم براي هر کيلوگرم  خوراکي تک دوز ) براي 5 روزقرار گرفت، که تنها بهبودي متوسط و گذرايي در قوام مدفوع حاصل گرديد. چنانکه  چند هفته پس از اين درمان اسهال آبکي تداوم يافت. آزمايش مدفوع ديگري انجام شد که حضور آنتي ژن ژيارديا را آشکار نمود. 


 درمان با  اسپيرامايسين و مترينيدازول (به ترتيب 75000واحد براي هر کيلوگرم  و 12.5 ميلي گرم براي هر کيلو  خوراکي يکبار در روز ) براي 10 روز انجام شد. مدفوع قوام يافته و بدبود نبود، اما چند روز بعد از درمان نشانه ها بازگشتند. در اين مدت گربه ها هنوز از همان بستر استفاده مي نمودند و حتي  مدفوع آن که هميشه شکل مي گرفت  شروع به تظاهر اسهال موي نمود. لذا نمونه هاي مدفوع  اخذ شده از دو حيوان براي آزمايشگاه انگل شناسي  دامپزشکي براي ارزيابي انگلي ارائه گرديد.  تمامي تجزيه تحليل هاي  انگل شناسي براي  هر دو نمونه مدفع در هر دو گربه انجام گرديد.  نخست دو نمونه پس از يخچالي شدن در همان روز ارزيابي شدند، در حالي که نمونه هاي متعاقب بصورت تازه در عرض سي دقيقه پس از تخليه مدفوع مورد ارزيابي قرار گرفتند. با فن آوري غوطه وري گريز از مرکزي توسط محلول نيترات سديم(NaNo3) اسمير هاي تازه مدفوع تهيه و با محلول لوگول رنگ آميزي شدند، و تعين آنتي ژن مدفوعي با استفاده از کيت تجاري در دسترس انجام گرديد.  هيچ نوع کيست تک ياخته اي  يا تروفوزوئيت  و هيچ تخم انگلي با روش گريز از مرکزي  در هر دو گربه معين نشد،در حالي که براي آنتي ژن مدفوعي  ژيارديا  مثبت بود. به هر حال در اسمير مدفوع رنگ آميزي شده با محلول لوگول که از نمونه يخچالي  گربه مبتلا به اسهال آبکي مزمن گرفته شد بود چندين کيست و تروفوزوئيت ژيارديا دئودناليس و عناصر نامعين ديگر پيدا شد. بعداً معلوم شد که اين عناصر نامعين کوچک تر از کيست و تروفوزوئيت ژيارديا دئودناليس  ( با طول ميانگين 8.18 ميکرومتر با حداقل حد اکثر طول  6.98-8.88 ميکرومتر ؛ پهناي ميانگين 6.35 با حداقل –حداکثر اندازه 6.06-6.83 ميکرومتر) قطره اي شکل و به رنگ قهوه اي هستند. يک رنگ آميزي اضافي با گيمسا براي اين اسمير هاي مدفوعي حضور اين عناصر قطره اي شکل نامعين  به همراه کيست ها و تروفوزوئيت هاي ژيارديا دئودناليس را تاييد نمود (تصوير 1)  و معين شد که ديگر عناصر ويژگي هاي ريخت شناسي مشابهي را با تروفوزوئيت هاي تريکوموناس از خود نشان مي دهند(تصوير 2).



 


تصوير 1: اسمير هاي مدفوع يک گربه مين 6 ماهه مبتلا به اسهال آبکي مزمن  رنگ آميزي شده با محلول لوگول (a-c)  و گيمسا(d-f) . a و d نشانگر تروفوزوئيت ژيارديا دئودوناليس بوده؛ b و e نشانگر کسيت ژيارديا دئودوناليس مي باشند.  C و f تريکوموناد هاي قطره اي شکل را نشان مي دهند. 


 



 


تصوير 2:  تريکوموناد ها در اسمير مدفوع  اخذ شده از کربه دچار اسهال . نوک پيکان در  a  نشانگر تاژک قدامي برآمده از تروفوزوئيت  بوده ، در حالي که نوک پيکان در b نشانگر غشاي مواج است.


 


 


 


در رنگ آميزي گيمسا اين عناصر قطره اي شکل نامعين به رنگ آبي روشن تظاهر مي نمودند، آنها سطح نسبتاً صافي داشته و بخشي مواج داشتند ، همچنين داراي يک ساختار خطي منحني دروني به رنگ بنفش -صورتي  بودند ، مشابه با رگبرگ منحني مشهود درکيست کاذب تريکوموناس فتوس گاوي . علاوه بر اين برخي از اين عناصر قطره اي شکل نامعين در اسمير رنگ آميز شده با محلول لوگول يک ساختار بيضي شکل دروني را نشان مي دادند(تصوير 3).



 


تصوير 3: ريخت شناسي نمونه  از تريکوموناد هاي مشهود درنمونه اسمير تهيه شده از مدفع رقيق شده با محلول نمکي گربه مبتلا به اسهال. نوک پيکان در  a و b به ترتيب  نشانگر تاژک قدامي و غشاي مواج  مي باشد. 


 


 


 مطابق با ويژگي هاي ريخت شناسي عناصر انگلي يک  عفونت مشکوک به تريکوموناس فتوس  يا بواسطه پنتاتريکوموناس همونيس مورد فرض واقع گرديد . ارزيابي و تجزيه تحليل دومين نمونه هاي مدفوع رقيق شده توسط محلول نمکي  مدفوع تازه اخذ شده تنها حضور تروفوزوئيت هاي متعلق به تريکوموناس فتوس/ پنتا تريکوموناس هومونيس را که غشايي مواج ، تاژک و حرکت سريع به جلو دارند را تاييد نمود(تصوير 4).



 


تصوير 4: عناصر نامعين قطره اي شکل در نمونه اسمير مدفوع رنگ آميزي شده با محلول لوگول a و گيمسا b-c . نوک پيکان در a نشانگر ساختار بيضي دروني است. نوک پيکان در b نشانگر ساختار خطي منحني است . نوک پيکان در c نشانگر بخش مواج سطحي است.  


 


 


نمونه هاي مدفوع توسط  روش  realtime PCR  با هدف ژن rRNA ريبوزومي 5.8S تريکوموناس فتوس مورد پردازش و  ارزيابي ملکولي قرار گرفتند. ارزيابي ملکولي اسيد نوکلوئيک استخراج شده از نمونه هاي مدفوع  هر دو گربه حضور ريزجاندار تريکوموناس فتوس را تاييد نمود. تشخيص نهايي آلودگي توماً با ترکوموناس فتوس و ژيارديا دئودوناليس در هر دو گربه بود. متعاقب اين نتايج نهايي آزمايشگاه انگل شناسي و تشخيص اوليه آلودگي با تريکوموناس فتوس هر دو حيوان تحت درمان با رونيدازول قرار گرفتند( 30ميلي گرم براي هر کيلو خوراکي يک بار در روز ) براي 14 روز. پيش از  تعليق درمان ارزيابي هاي انگل شناسي و آزمون PCR انجام  و نمونه هاي مدفوع منفي بودند.  شش هفته پس از درمان صاحب دام گزارش نمود که گربه مدفوع عادي داشته و نتايج  آزمايشگاه انگل شناسي براي مدفع گربه ها منفي است. 


 


 


 




 


 


عنوان:


Injectable Chemotherapy Downstaged Oral Squamous Cell Carcinoma from Nonresectable to Resectable in


a Rescue Dog: Diagnosis, Treatment, and Outcome 


شيمي درماني قابل تزريق در يک سگ رها شده،  سرطان ياخته هاي سنگ فرشي دهان را از شکل غير قابل برداشت به شکل قابل  برداشت تقليل رتبه داد: تشخيص؛ درمان، نتيجه 


چکيده :


اين گزارش بيماري مستندي است بر تشخيص ، درمان و نتيجه درماني مربوط به سرطان ياخته هاي سنگفرشي دهان سگي با پيشآگهي اوليه ضعيف.سگ ماده استافوردشاير بول ترير حدودا 4 ساله با تظاهر يک توده بزرگي در مقابل فک پايين که بواسطه بررسي آسيب شناسي بافتي بعنوان سرطان کي ياخته هاي سنگفرشي دهان تشخيص داده شده. ارزيابي CT اسکن نشانگر تهاجم  سرطاني به بنديزه زبان مي باشد. بدليل جايگاه ، گستردگي و غده هاي لنفي متاستاتيک ،توده سرطاني قابل عمل نبوده. سگ فوق 4 بار درمان بصورت تزريق آميخته hyaluronan-platinum با فواصل زماني 3 هفته داشته. ارزيابي شيمي باليني و شمارش کامل ياخته هاي خوني يک هفته بعد از هر بار تزريق بعمل آمده ونتايج در محدوده هاي معمول قرار داشته . عوارض شامل خونريزي بدليل کنده شدن بافت توموري و همچنين يک بار حمله بدلايل نامعلوم بوده. پس از تکميل شدن شيمي درماني سي تي اسکن نشان داد که توده تحليل رفته و بنديزه زباني خيلي زياد مورد تهاجم قرار نگرفته و غدد لنفي متعددي عاري از متاستاز بوده اند. بنابر اين توده قطع شده و سگ بطور موفقيت آميزي تحت عمل قطع دو طرفي نوک فکي قرار گرفته. طي يک سال پس از شيمي درماني و جراحي، سرطان بطور کامل فروکش نموده. 


 



 


براي دريافت متن ترجمه شده مقاله نماد  پي دي اف زير اين خط متني را کليک فرماييد


براي دريافت فايل کليک فرماييد



 


 


يک گاو نر براون سوئيس 5 ساله از يک گله گاو شيري به درمانگاه ارجاع گرديده. نشانه هاي باليني مشهود عبارتند از قدمهاي بلند (هيپرمتري)، عدم تعادل، افسردگي، چرخش به دور خود ، اشکال در بينايي، فشاردادن سر ، پايين نگاه داشتن سر،  گشاد ايستادن. در آزمايش بلند کردن سر دام به پشت يا پهلو مي افتد( بلند کردن سرحيوان به مدت 60 ثانيه و سپس يکبار رها کردن آن) .  به گفته دامدار حيوان براي چند روز درگير بوده . 8 روز پس از ارجاع به درمانگاه  دام زمين گير شده و ذبح گرديده. 


در کالبد گشايي پرده هاي مغزي(مننژ) ساقه  مغزي و مخچه ضخيم شده و به رنگ کرمي مايل به سفيد با ظاهري ابري ديده مي شدند. مغز با افزايش حجم نيمکره چپ نامتقارن مي نمود.  مخچه فشرده و به سمت راست جابجا گرديده بود.تمامي مغز در فرمالين 10درصد تثبيت گرديد.  پس از ثبوت مغز برشهاي تاجي مغز بطور متقارن نشانگر حفرات کيسه اي با محتويات چسبنده، ژله اي ، بدرجاتي نيمه شفاف بود.بافت گرهکي اسفنجي در حاشيه ضايعات  يا درون ضايعات مشهود بود.  شش حفره مشاهده گرديد. ضايعه شماره 1(تصوير 1 الف) با ابعاد 3.5 سانتي متر در بيشترين قطر و 1.5 سانتي متر سري دمي  در لب هاي گيجگاهي و گلابي سان مشاهده شد.بخش منقاري ضايعه تالاموس را فشرده ساخته و به سطح هسته قاعده اي گسترش يافته بود. ضايعه شمار 2 (تصوير 1الف ) در لب آهيانه اي (جداري)سمت راست واقع شده بود. اين ضايعه به شيار کمربندي گسترده شده و هيپوکامپ را فشرده بود، اندازه ضايعه فوق بت قطر 3 سنتي متر و اندازه راسي دمي 2.5 سانتي متر اندازه گيري شد.ضايعه شماره 3(تصوير 1الف و 1د) با قطر 2 سانتي متر و اندازه 1.5 سانتي متر راسي دمي درلب پس سري سمت راست قرار داشت. ضايعه شماره 4 (تصوير 1الف) در ميان مغز (مزانسفالون) ، بالاي مجراي ميان مغزي واقع شده بود و 1 سانتي متر قطرداشته و اندازه راسي دمي آن 1 سانتي متر بود.  ضايعه شماره 5  و 6 (تصوير 1 پ) کوچکتر بوده در سمت چپ و راست لب پيشاني واقع شده و به ترتيب 09 و 1 سانتي متر قطر داشتند. ضايعه شماره 5 با پرده هاي مغزي ادغام شده بود. 



تصوير شمار 1


 


يک بافت اسفنجي  گرهکي بر روي بافت پوششي مغز آستري شاخ منقاري شکمي بطن جانبي سمت چپ مشهود بود(تصوير1 ب) .  ضايعه مشابه  اما کوچکتر در بطن جانبي راست نيز ديده مي شد(تصوير 1ب ) . لکه هاي خشن برجسته منفردي  با قطري در حدود 0.5 سانتي متر در 1 سانتي متر در ديواره جانبي هر دو بطن مغزي مشهود بود. نمونه هاي اخذ شده از  سامانه عصبي مرکزي و ديگر بافت ها دربافر فرمالين 10درصدي تثبيت گشته ، در فرمالين قرار گرفته  با مقاطع 4تا 6 ميکروني برش يافتند و با هماتوکسيلين ائوزين رنگ آميزي شدند. مقاطع برگزيده همچنين با اسيد شيف مرحله اي و آلکالين آبي رنگ آميزي گرديدند. بر اساس آزمايش هاي بافت شناسي حفرات درون بافت عصبي به ظاهر اسفنجي و تقريباً بدون واکنش هاي التهابي بودند(تصوير 2الف و 2ب) . غالب ترين ضايعه حضور مخمر هاي بي شمار با کپسول فاقد رنگ بود  که به ضايعه ظاهري حباب صابوني مي داد(تصوير 2). اين ساختار ها همچنين در پرده هاي مغزي وآستر مغزي مشاهده شدند (تصوير 2 ب). گاهي يک ماده فيبري پيرامون مخمر مشهود بود (تصوير 2 پ). تعداد کمي ياخته هاي تک هسته اي درون ضايعات مشاهده گرديد (تصوير 2 الف و 2 ب). تجمع پيرامون عروقي لنفوسيتها ، ياخته هاي پلاسما و ياخته هاي بيگانه خوار گاهي در بافت عصبي پيرامون ضايعه  يا در پرده اي مغزي و آستر مغزي مشهود بود. هيچ ضايعه قابل توجهي در ريه ها، حفرات بيني، و ديگر بافت ها ديده نشد. 


 



تصوير شماره 2


 


 


 نشانه هاي باليني به جهت گستردگي ضايعات چند کانوني مغز بوده که در کالبد گشايي تاييد گرديدند. ضايعات واقع در مخ مسئول نشانه هاي باليني  افسردگي، چرخش، اختلال بينايي و شيوه نگهداري سر بوده. عدم تعادل محتملاً به دليل ضايعات ميانمغزي يا به جهت فشرده شدن ساقه مغزي توسط ضايعات مغزي بوده. نشانه هاي باليني گشاد ايستادن، قدمهاي بلند برداشتن، و به زمين خوردن پس از آزمون بلند کردن سر  به دليل فشردگي مخچه بوده. واکنش التهابي در ارزيابي بافت شناسي اين کمان را مطرح مي سازد که نشانه هاي باليني به دليل فشردگي بافت هاي مغزي توسط ضايعه محقق شده. در مورد اين گاو جايگاه ضايعات پيرامون عروق خوني در بافت مغزي اين نظريه را مطرح مي سازد که التهاب پرده هاي مغزي و آستر مغزي محتملاً ضايعات آغازين در سامانه عصبي بوده و متعاقب شده با تهاجم مغزي از طريق فضاي ويرشو و رابين.  در ارزيابي بافت شناسي چشم گيرترين ويژگي فقدان واکنش التهابي فراگير درون و پيرامون ضايعات مي باشد ، که گمان فقدان واکنش ايمني زايي ميزبان به مخمررا مطرح مي سازد.  کپسول پلي ساکاريدي کريپتوکوي داراي ويژگي هاي پاد بيگانه خواري بوده و ممکن است سرکوبگر ايمني باشد. ويژگي هاي پاد بيگانه خواري، باز شناسي کپسول مخمر توسط بيگانه خوار ها را مسدود نموده  وموجب مهار مهاجرت گويچه هاي سفيد به درون ناحيه تکثير قارچي مي شود(King JW, DeWitt ML: 2007, Cryptococcosis). احتمال ديگر اين است که نبود واکنش التهابي قابل توجه به دليل  تضعيف سيستم ايمني ميزبان بوده  که به هر حال شواهدي بر اين مبنا وجود ندارد. آسيب بافت عصبي محتملاً به دليل تخريب بافت بدنبال گسترش سربار قارچي محقق شده . در نوع انسان التهاب گسترده يا تشکيل فيبرين نير امري نادر مي باشد. مشخصه ضايعات کريپتوکوي مشتمل بر خوشه هاي کيسه اي از مخمر با پاسخ التهابي است که به خوبي معين نيست.  گرهک هاي به خوبي شکل گرفته عموماً ديده نمي شوند(King JW, DeWitt ML: 2007, Cryptococcosis). 


 



 


 


 


 


زماني که يک پرتونگاره را مورد تفسير قرار مي دهيم، به ابعاد، تعداد، حاشيه بندي، جايگاه و عدم شفافيت نگاره که در هنگام توصيف کالبد شناسي معمول و همچنين  يافته هاي غير معمول مي تواند سودمند باشد  ارجاع مي نماييم. تمرکز بر گونه هاي معمول غير متعارف ، يا اهميت خيلي زياد به اختلالات بي اهميت ، مي تواند سدي در راه استنباط فرد باشد . آگاهي از نمود يک شکم معمولي با تجربه دست يافتني بوده و به سادگي تحت تاثير تاريخچه  يا يافته هاي باليني قرار مي گيرد بطوري که ما بر نتايج ويژه اي تکيه مي کنيم. اين مقاله مروري تصويري از تغييرات اصلي است که ممکن است درون شکم سگها و گربه ها محقق گردد و همچنين انواع مختلف اختلالات مرضي شکمي را ارئه مي نمايد. 


 


 


تفسير پرتونگاره


تا چه ميزان براي شما ساده است تا پرتونگاره پيش روي تان را مرور کرده و ساختارهاي درون شکم را تعيين کنيد؟ آيا اين نگاره براي آن بيمار خاص معمولي است و آيا عوامل پرتونگاري بطور مخالف بر کيفيت ديداري تاثير گذاشته اند؟


جزئيات سروزي


زماني که جزئيات سروزي شکم مورد ارزيابي قرار مي گيرد، شما نيازمند توجه به اين هستيد که دريابيد چه چيزي براي اين بيمار خاص معمولي است. توانايي تعيين اندامهاي درون شکمي  نظري بوده و توانايي ما در تعيين مطمعن وجود اختلالات نامحسوس همراه با جزئيات سروزي با تجربه  و کيفيت بهينه تصوير بهتر مي شود.


لازمه جزئيات سروزي خوب وجود چربي سفيد داخل شکمي است تا پادنمايي با ساختارهاي بافت نرم فراهم آورد. توله سگها و بچه گربه ها داراي نسبت زيادي از چربي قهوه اي در شکمشان بوده(بر خلاف چربي سفيد که در حيوانات بالغ غالب است) که براي تنظيم دماي بدن حائز اهميت مي باشد.چربي قهوه اي ساختاري متفاوت از چربي سفيد داشته، حاوي قطرات چربي کوچکتر ، نسبت بالاتري از ميتوکندري و شرب خوني بيشتر است، اين تفاوتها منجر به کاهش جزئيات سروزي در حيوانات جوان مي شود(تصوير 1) . همچنين بيماران بالغي که  لاغر هستند چربي سفيد درون شکمي اندکي داشته بطوري که منجر به کاهش جزئيات سروزي خواهد شد.


 


تصوير 1: پرتونگاره جانبي سمت راست يک توله سگ 2 ماهه معمول. جزئيات سروزي به دليل کمبود کمي چربي سفيد درون شکمي در مقايسه با موارد بالغ پايين است. 


 


همچنين توانايي ما در تعيين اندامها مي تواند متاثراز وضعيت استقرار بيمارباشد که ممکن است برداشت ما از جزئيات سروزي درون شکم را تغيير دهد . ساده ترين مثال در اين خصوص زماني است که يک نماي شکمي پشتي و پشتي شکمي از همان بيمار مورد مقايسه قرار مي گيرند.در نماي شکمي پشتي اندامها ميل به پخش شدن داشته بطوريکه ضخامت شکمي را کاهش داده و بنابر اين همپوشاني کمتري بين اندامها وجود داشته و پراکنش تشعشعي کمتر بوجود مي آيد(تصوير 2).     



 


تصوير 2: پرتو نگاره هايي از يک شکم معمولي در يک پرتو افشاني (پيش نماي) (a) شکمي پشتي و (b) پشتي شکمي. به تظاهر گاز درون سراچه (کاواک) دوازده اي(a) وته گاه(فوندوس) توجه شود.  


 


درصورتي که تصور مي کنيد جزئيات سروزي يک بيمار کاهش يافته و اين امر را نمي توان با توجه به سن بيمار،  پروردگي بدني (کانديشن) يا عوامل پرتونگاري توضيح داد، پس تشخيص محتملاً تغيير مرضي است بعنوان مثال؛ مايع آزاد، التهاب صفاقي، گسترش غدد پوستي سرطاني در بدن (کارسينوماتوز)(تصاوير3 و4). تصوير برداري فراصوتي شکمي  قدم منطقي بعدي در تفريق ميان اين سه تا مي باشد ، همچنين نمونه برداري از مايع صفاقي براي ارزيابي ياخته شناسي . درصورتي که ارزيابي هاي بيشتر نشان دهد که هيچ کدام از موارد فوق وجود ندارد تفسير شما از پرتونگاره بيشتر شده و ممکن است تاکيد دوبار بر اينکه جزئيات سروزي معمول بايستي چگونه باشند مفيد باشد.


 


متن کامل مقاله را از نماد PDF زير دريافت نماييد.



 


 


 


 


 



 


دور نما:  اختلالات بينايي عصبي ، اگر چه هنوز نادر هستند، غالباً در اسب ها گزارش مي شوند. اين موارد مي توانند با گستره وسيعي از نشانه هاي باليني شامل زخمهاي قرنيه درمان ناپذير مزمن تا تغييرات رفتاري  به جهت آسيب هاي بينايي تظاهر نمايند. دست يابي به تشخيصي درست همواره ساده نيست. بکار گيري شيوه اي سازمان يافته  به منظور معاينه اسب هاي مشکوک به اختلالات بينايي عصبي به درمانگر کمک مي کند تا به تشخيصي عصبي کالبد شناختي دست يافته و سياهه اي از تشخيص هاي تفريقي را پيش رو داشته باشد. آزمون هاي تشخيصي همواره بر مبناي اين سياهه تفريقي طراحي شده و درمان نيز بر محتمل ترين تشخيص نهايي هدف گذاري مي شود. آگاهي از کالبد شناسي بينايي عصبي به منظور دست يابي به  مکان سنجي عصبي درست و طراحي مقولات تشخيصي متناسب اجتناب ناپذير مي باشد.    


هدف مقاله: اين مقاله مروري است بر مهمترين مسير هاي بينايي عصبي  به منظور تفسير نشانه هاي باليني و عوامل زمينه ساز مشاهده شده در حوزه عملي. 


 


در نوشتارهاي رايج دامپزشکي گزارشات مربوط به اسب هايي که مبتلا به اختلالات بينايي عصبي هستند  بطور نادر ديده مي شود ولي به هر حال در چند سال گذشته  اساساً بدليل قابليت دسترسي به تصوير برداري هاي پيشرفته و آگاهي بيشتر در مورد بيماري هاي مختلف تعداد مقالات انتشار يافته در اين خصوص نيز افزيش يافته است  چندين اختلال بينايي عصبي در ميان جمعيت اسب ها همچون سندرم هورنر(نارسايي در عملکرد تعصيب سمپاتيکي چشم) يا فلجي صورت به خوبي شناخته شده ؛ به هر حال ديگر نواقص نامحسوس تر غالباً به درستي تشخيص داده نشده يا تا زماني که بيماري پيشرفته نشده مشخص نمي شوند. ما متوجه شديم که برخي از اسب هاي ارجاع شده به درمانگاه  داراي اختلالات بينايي عصبي بوده که در نگاه اول قابل تشخيص نيستند.  


 


نشانه هاي باليني اختلالات بينايي عصبي


  پيش از تفسير نارسايي عملکردي مسير هاي بينايي عصبي ، شناختن عملکرد عادي مسير ها فوق حائز اهميت است  (رجوع شود بهde Lahunta و ديگران 2015) . نشانه هاي باليني که توسط اسب هاي مبتلا به اختلالات بينايي عصبي ابراز مي گردد عبارتند از :


*      کاهش يا عدم وجود بينايي


*      عدم تقارن مردمک


*      چشم جنبان مرضي


*      التهاب قرنيه اي ملتحمه اي عصب زاي چشم خشک.  


*      آماس قرنيه اي  عصبي


*      فلجي ناقص يا کامل صورت با آماس قرنيه اي  ناشي از  فلجي عصبي .  


*      لوچي غير فعال(ايستا) با يا بدون ديگر نشانه هاي عصبي عمومي.


معاينه باليني


اصلي ترين رهيافت باليني به اسبي با هرکدام از نشانه هاي باليني ذکر شده فوق مي تواند شامل موارد زير باشد:


*      يک ارزيابي مبتني بر شرح قيافه و ويژگي هاي شخصي (سيگنالمنت) .


*      اخذ تاريخچه اسب


*      معاينه باليني


*      آزمونهايي براي سنجش عصبي بينايي.


-          آزمايش ته گاه چشمي


-          پاسخ تهديد (با يا بدون آزمون پچ راه)


-          باز تاب خيره کننده گي


-          باز تاب پلکي


-          حسگري صورت


-          بازتاب قرنيه


-          بازتاب نوري مردمک(PLR)


-          آزمون نور نوساني(نور درخشان)


-          بازتاب چشمي دهليزي(VOR)


توصيه مي شود که درمانگران با اين آزمونهاي بينايي عصبي آشنايي يابند؛ بعنوان مثال با اجراي متداول آنها در مواردي که  اختصاصاً نيازمند آن نيستند. اين شيوه هاي تشخيصي حساسايت درمانگر به نقايص نامحسوس را افزايش داده ، همچنين آيين گان لازم به منظور تشخيص اين مورد را نقش پذير مي نمايد.


آزمايش ته گاه چشمي با معاينه مستقيم چشم و شبکيه


يکي از نخستين قدمها به هنگام مواجه با اسبي که نشانه هاي بينايي عصبي از خود نشان مي دهد، معاينه دقيق ته گاه چشمي بواسطه معاينه مستقيم چشم و شبکيه است(تصوير 1).



 


 


 


زماني که ته گاه چشمي معاينه مي شود بايستي آيين گاني به منظوراستفاده مطمئن از ابزار ارزيابي و تجهيزات مرتبط آن بگار گرفته شود. درمانگر بايستي هموراه صفحه بينايي( راس عصب بينايي)، عروق شبکيه ، اتصال پوشينه اي /غير پوشينه اي ، ته گاه پوشينه اي / غير پوشينه اي و شبکيه محيطي را مورد ارزيابي قرار داده . وقتي که از يک دستگاه معاينه چشم بطور مستقيم استفاده مي شود درمانگر بايستي بطور کامل بخشهاي چشم را مورد ارزيابي قرار دهد. استفاده از داروهاي گشاد کنند وقتي که ته گاه چشم با استفاده از دستگاه معاينه چشم مستقيم  مورد معاينه است ضروري نيست. به هر حال اجراي اين روش تشخيصي در فضايي که محيط کم نور است با اسفاده از اتساع مردمک تسهيل خواهد شد.


ارزيابي بينايي


پاسخ تهديد


 ارزيابي بينايي در اسب ها غير عيني است. لازمه فرآيند بينايي  وجود محور بينايي روشن( بعنوان مثال مسير روشني از ميان قرنيه، اتاقک قدامي، عدسي و زجاييه) ، همچنين شبکيه اي کارا ، عصب بينايي، کياسماي بينايي( در حدود 80درصد از تارهاي عصب بينايي در اين سطح تقاطع دارند)، مسير هاي بينايي جانبي مقابل  ، هسته هاي  زانويي جانبي مقابل ، شعاع هاي بينايي جانبي مقابل و قشر بينايي جانبي مقابل (قشر پس سري) است (تصوير 2).


 



 


 متن کامل مقاله به دليل بالا بودن حجم آن قابل ارائه در اين صفحه نيست . شما مي توانيد براي دريافت آن بر روي اين خط متني زير کليک فرماييد. 


 





 


 


 


 


 


 


 


 


 


 




درمان ورم مزمن در يک گاو شيري




چکيده




گاو دورگه 4 سال سني به در مانگاه ارجاع گرديده. دام حتي 7 روز پس از زايمان (در شيرواري سوم) خروج شير ندارد. پس از معاينه فيزيکي و باليني کامل چنين تشخيص داده شد که دام فوق مبتلا به ورم مزمن مي باشد.عناصر فيبري درون مجراي کارتيه با بيستوري ي تراشيده و پس از دوشش تخليه شدند. به منظور اجتناب از چسبندگي بيشتر در مجراي کانال شيري و به منظور شير دوشي چهار لوله پلاستيکي(ست سرمي) داراي گيره  در مجراي کارتيه قرار گرفت. اين لوله ها با کمک نخ بخيه به کارتيه متصل و با نوار باند پوشيده شد.  نهايتاً دام  کانولا گذاري شده تحت درمان با ترکيبات پادزيستي و داروهاي ضد التهابي قرار گرفت. پس از 7 روز دام بهبود يافته و شير شروع به خروج از مجراي شيري نمود و لوله ها از مجرا خارج شدند. نتيجه اينکه شيوه فوق روش جراحي ارزان و موثري در درمان ورم هاي مزمن در گاوهاي شيري است. 



 



 


براي دريافت متن کامل و اورژينال مقاله  بر روي نماد زير کليک فرماييد.


 



 



 




ترشح چرکي مهبلي (PVD)يک بيماري غالب گاوهاي شيري در طي دوره نقاهت پس زايماني(زايمان نزاري) است که بر توليد شير و بهره وري گله تاثير گذار مي باشد.  اهداف اين مطالعه ارزيابي نمايه هاي زيست شيمايي ، درجه پرواري بدن و توليد شير در گاوهايي بوده که مبتلا به PVD شده و اثرات اين ترشحات چرکي مهبلي بر روي کارآيي توليدمثلي تاثير گذار بوده. در اين بررسي 338 گاو شيري هولشتاين  با محدوده سني 3 تا 5 ساله متعلق به سه دامدار شيري صنعتي مورد بررسي قرار گرفته اند. نمونه هاي خوني در طي 25 ± 3  روز پس زايماني  از گاوهاي شيري هولشتاين گله هاي فوق که فاقد ترشحات چرکي مهبلي بوده(گاوهاي شاهد، 242 مورد) و گاوهايي که مبتلا به PVD  بوده اند (96 مورد) بر اساس درجه تخليه ترشحات مهبلي چرکي اخذ گرديده. درجه پرواري بدن  و توليد شير در روز نمونه گيري ثبت مي گرديد. نمايه زيست شيميايي در بر گيرنده غلظت هاي  آلبومين، اوره، گاما گلوتاميل ترانسفراز، کلسيم، فيبرينوژن و کلسترول بوده .در گاوهاي مبتلا به PVD   هنگام مقايسه با گاوهاي شاهد ، تعداد دفعات  سرويس در هر آبستني کم بوده(p < 0.01) و تعداد روزها تا نخستين تلقيح و زمان ميانه تا  آبستني بالا بوده(p < 0.01) . توليد شير و درجه پرواري بدن در گاوهاي مبتلا به PVD  پايين تر از گروه شاهد بوده (p < 0.01) .  گاوهاي مبتلا به  PVD در مقايسه با گاوها فاقد ترشحات چرکي مهبلي ، داراي سطح پايين غلظت سرمي آلبومين، اوره، کلسيم و کلسترول بوده اند و فعاليت سرمي گاماگلوتاميل ترانسفرازي و غلظت فيبرينوژني  بالاتري داشته اند. نتايج ما نشان مي دهد که گاوهاي داراي ترشحات چرکي مهبلي دستخوش تغييراتي در نمايه هاي زيست شيميايي شده که داراي اثرت منفي بر روي  توليد  و کارايي توليدمثلي بوده. 


 


 



 


 


دورنما: دونوع از بيماران زهرزده به دامپزشکان ارجاع داده مي شوند: بيماران بي نشان با اطلاع از تماس آنها و بيماراني با نشانه هاي باليني که ممکن است ( يا ممکن نيست) ناشي از يک زهرابه يا سم باشد. غالباً تصميم به درمان اين بيماران با دانش دقيقي صورت نگرفته و تصميم بايستي مبتني بر عوامل خطرآفرين بيشمار، سطح آمادگي صاحب دام براي پذيرش خطر و هر محدوديت مالي باشد.


هدف از اين مقاله : اين مقاله به منظور ارائه ديدگاهي بنيادين از رهيافت به سم زدايي بيماران بي نشان ارجاع يافته با اطلاع از مسموميت حيوان تدوين گرديده . همچنين در اين مقاله درمانهايي که ممکن است در هر دو بيمار بي نشان و نشانه دارد مورد توجه باشد ارائه شده. 


 



اگر چه اين اصطلاحات غالباً به جاي هم به کار مي روند، يک سم  يا زهر  بعنوان هر عاملي که ممکن است اثرات زيانباري بر هر جانداري داشته بکار مي رود، در حالي که زهرآبه در مورد يک سم با منشاء زيستي کاربرد دارد.


اينکه آيا يک بيمار بدنبال مسموميت  در خطر مي باشد بستگي به عوامل بيشمار دارد که عبارتند از ، ميزان خورده شده، قاعده سازي(فورمولاسيون) دارو ، راه تماس، گونه درگير، سرعت و با چه درماني تجويز گرديده ، ناخوشي هاي همزمان بيمار که بر روند سوخت و سازي زهر و پاکسازي آن  اثر دارد( همچون بيماري مزمن کليوي  يا اختلال کبدي)، و هر درمان دارويي همزمان که حيوان ممکن است دريافت نموده باشد. 


به استثناي عواملي که مستقيماً براي بافت مخرش هستند (سموم خورنده يا سوزاننده همچون سفيد کننده)، سموم بايستي از طريق مسير هايي جذب بدن شوند. عمومي ترين راه مواجه بلع غذايي است . زماني که سم جذب گرديد غالباً (ولي نه هميشه) پيش از اعمال اثر، سوخت و ساز مي يابد. فرآيند سوخت و ساز ممکن است موجب خنثي شدن ترکيبات شده ، يا ( و چنانکه در مورد اتيلين گليکول و پاراسنتامول ديده مي شود) منجر به تشکيل محصولات نهايي سوخت و سازي سمي تري شود.


اصلي ترين جايگاه بالقوه سوخت و ساز سموم ، کبد  با مسير هاي عمومي دفع از بدن شامل دفع کليوي و صفراوي مي باشد. آگاهي از چگونگي سوخت و ساز و دفع هر سمي  از نظر باليني سودمند مي باشد، چنانکه چنين شناختي اجازه ارزيابي اين موضوع را مي دهد که آيا  درمان ممکن است نياز به تعديل به جهت همزماني يک بيماري ديگر را داشته باشد. اطلاعات عميقي در مورد اغلب سمومي که در تجربيات درماني دامهاي همدم مطرح است ضروري به نظر نمي رسد ؛ به هر حال جزئيات مربوطه که ممکن است درمان را متاثر نمايد ( همچون قرار گرفتن سم در تحت چرخه روده اي کبدي) همواره به جهت هشدار حائز اهميت مي باشد.     


 


 



 


براي دريافت متن کامل مقاله بر روي اين خط متني کليک فرماييد


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

التماس به خدا سمفونی وبلاگ رسول گوناگون دختری با اهداف بزرگ wpstuffs روستای گردشگری گیسک شورای دانش آموزی محبان فاطمه (س)